معنی نوعی از رفتن اسب

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

اسب

(زیست‌شناسی) پستانداری علف‌خوار، سم‌دار، و با یال و دُم بلند که برای سواری، بارکشی، یا مسابقه از آن استفاده می‌شود،
(ورزش) در شطرنج، مهره‌ای به شکل سر اسب که حرکتی به‌شکل «l» دارد و تنها مهره‌ای است که می‌تواند از روی مهره‌های دیگر بپرد،
(نجوم) از صورت‌های فلکی نیمکرۀ شمالی،
* اسب آبی: (زیست‌شناسی) حیوانی علف‌خوار با پاهای کوتاه، سر بزرگ، پوزۀ پهن، دهان گشاد، دندان‌های دراز، انگشتان پرده‌دار، و پوستی به رنگ خاکستری یا خرمایی که در آب به‌خوبی شنا می‌کند و آن را برای گوشت و عاج دندانش شکار می‌کنند،
* اسب بخار: (فیزیک) واحد اندازه‌گیری توان، تقریباً برابر با ۷۴۶ وات،
* اسب دریایی: (زیست‌شناسی) نوعی ماهی آب‌های گرم با سر‌و‌گردنی شبیه سر‌و‌گردن اسب، اسب‌ماهی،

لغت نامه دهخدا

اسب

اسب. [اَ] (اِ) یکی از مهره های شطرنج که شکل اسب دارد.
- اسب و فرزین نهادن، اسب و فرزین به طرح دادن و بازی را بردن. کنایه از غالب شدن و زیادتی کردن. (برهان). افکندن حریف قوی اسب و فرزین را از مهره های خود تا حریف ضعیف را سهولتی باشد در مقاومت:
اختران بابخت او شطرنج رفعت باختند
بخت او هر هفت را اسب و رخ و فرزین نهاد.
امیرمعزی.
گدائی که بر شیر نر زین نهد
ابوزید را اسب و فرزین نهد.
سعدی.
فرزین بنهی دو عرصه رستم را
آنجا که بلعب اسب کین توزی.
؟
رخت مه را رخ و فرزین نهاده ست
لبت بیجاده را صد عشوه داده ست.
؟
|| یک روی قاب و شتالنگ در بازی:
با بخت تو بدخواه شتالنگ غرض باخت
لیکن به نقیض غرضش اسب خر آمد.
سیف اسفرنگ.

معادل ابجد

نوعی از رفتن اسب

937

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری